خاله ساندی
یکشنبه 7 مردادماه سال 1386 13:53
سلام سیب کوچولوی خوشگلم میدونم الان یه جایی توی آسمونها هستی و داری لحظه شماری میکنی تا خدای مهربون بهت اجازه بده که بیای پیش مامان سیبی و بابا عزیز جون... یکمی بیا جلو...می خوام یواشکی یه چیزی بهت بگم... راستش من تا حالا خاله هیچکس نبودم،آخه خواهر و برادر ندارم...هیچ وقت هم فکر نمیکردم یه روزی بتونم خاله یه نی نی...